شاعر: سعدى شيرازى

خداوندى چنين بخشنده داريم

 كه با چندين گنه اميدواريم

كه بگشايد درى كايزد ببندد

بيا با هم در اين درگه بناليم

خدايا! گر بخوانى ور برانى

جز انعامت در ديگر نداريم

سرافرازيم اگر بر بنده بخشى

وگرنه از گنه سر برنياريم

زمشتى خاک ما را آفريدى

چگونه شكر اين نعمت گزاريم

تو بخشيدى روان و عقل و ايمان

وگرنه ما همان مشت غباريم

تو با ما روز و شب در خلوت و ما

شب و روزى به غفلت مى‌گذاريم

نگفتم خدمت آورديم و طاعت

كه از تقصير خدمت شرمساريم

مباد آن روز در درگاه لطفت

 به دست نااميدى سر بخاريم

خداوندا! به لطفت با صلاح آر

 كه مسكين و پريشان روزگاريم